شمع تنها Teacherbehnam@aol.com



#ترانه #جدید #بهنام #عاشقی_از_نو

هراس و ترس، افتاده به جانم
که #لب به اعتراف، آیا گشایم؟
یا که در خفا ، اینگونه بازم
ز #تو بگویم ، ندانی حالم

عاشقی و #عشق، شده محالم
چون تو ز رازش ،ندانی یارم
لالم و من، ی لال پرستم
چیزی نمیگم، ز چشم نیفتم

وگرنه ای گل، ز حرف من، تو
هراسی در دل، اگر نداشتی
داد میزدم من، جای #یواشی
اسمت تو #دنیا، بی هیچ هراسی 

تا که تو بی ترس، بدون شرمی
با دست خود یار، چایی میدادی
لباتم ای جان، قندش میکردی
بدون هیچ مرز، #بوسه میکاشتی

تولد شعر، خورشید صبحم
خودت میبودی، با عطر مریم
میزاشتمش من، زلفات رو سینم
میبافتمش من، با رقص دستم

تا که خودت یار، میگفتی بهنام
چرا چقدر دیر، عشقت، #چشیدم
اگه که دیره، واسه تلافی
بیا از اول، ی قلب کشیدم

#شعر #جدید #بهنام


و در سرای بی سوی بی تکرار

#دست #هنرمند تو ای بهترین یار


شاید که نوازشگر روحم شد

با #عشق و بی منت، صدها بار


گرچه شاید که کس، نفهمد دلیلم

اما بیشک ز دل بر دل نشیند کلامم


چرا که هر واژه و هر بیت در شعرم

چون رقص دست نقاشست بر قلبم


قلبی که کویر و تشنه بود به لمس دستانت

آغشته به رنگ عاشقی شد با چشمانت


رنگی که نشست، بر روح و دل و جانم

دیوانه تر از مجنون کرد مرا، پیش اندامت


#بهنام


#ترانه #جدید #بهنام #نوروز۹۸ 

باید که به چشمان تو #چشم دوخت

در آتش لبهای تو با، بوسه و #لب سوخت


باید که بر اون قامت و #اندام بلندت

سجده زد تا میشه از #عشق تو آموخت


باید که تو آتیش بازیه شیطنته #تو

عاشقانه عاشقی کرد، دوباره از نو


تا که نباشه دیگه هیچ حسرت و آهی

شب سحر شه شسته شه عطر تو #بانو


تا پر شه همه جا از بوی تن معشوق ماهرو

همون که حتی گل یاسو مریمم میکنه کمرو


میبره دل تمام شهر و میکنه قلبها رو جادو

با نسیم، دیونه وار میپیچه باز، این سو و اون سو


نسیمی که رقصش لای #گیسوت، شده آرزوی سالش

واسه همین #همیشه اون سوی خدا، دعاگو هستش


تا که شاید بشه #قسمت، اسم تو بیفته فالش

ی روز کامل با تو باشه تا تموم #شه آهش


#آذر #97

#پاییز و ماه طلایی اش آذر

ماه عشق و عاشقی اش با دلبر

ماهی که رنگ برگهای زردش

میرود که سپید شود، در آخر


تا که کند شب سیاه #یلدا، خاکستر

تا با نور کند، آن، در به در، آشفته تر

وای که گر برف هم آید و ریزد بر سر

چه میشود طلوعش، چه غروبی میسر


ماهی که بوسه بازیهایش دلچسب تر

پر از عطر باران و شبنم ، هوای معطر

که قدر ندانی لحظه لحظه هایش، اگر

به باد میدهی  عاشقانه هایش مکرر


پس بیا و جای صد دشنه از خاکستر

با آتش عشق، تو باش به تنم چون زیور

بیامیز و از ته دل، عشق مرا کن باور

نترس و بچش داغ لبانم زودتر و بیشتر


چرا که رنگ ناز طلائیه زلف آذر

میبرد دل ، ز دل هر دلبر

گرچه اما بیچاره دلم، دل بی خبر

که چو برگ پاییز، شد بسی بی ثمر


شد رفیق پائیز پرفریب و خطر

رفت با فریب، زیر صد ساتور، تا تبر

خش خش شد صدایش زیر پاها تا به سر

سهمش زین زندگی هم همین شد، در به در


تا بدانجا که خرد شد، شکست، آن همه سر به سر

له شد زیر دست و زیر پاها بی صدا بی اثر 

چون دسته گل به آب دادند و دیر فهمیدند ندارد ثمر

زین سبب بازی ختم شد به پایان و اتمام و آخر





. #ترانه #بهنام #اردیبهشت #98 # #عشق

با نور زرد خورشید

همچو طلای جمشید

با رقص دست و واژه

باید که عشق را چشید


با عطر زلف دلدار

که میپیچه تو گار

باید که باز قدم زد

با دست، تو دستای یار


آروم و گاه، یواشی

به دور ز هر حواشی

آهسته و پر از عشق

همسفر لباش شی


بهش بگی که نازی

فدات بشم الهی

قربون تو برم من

که عشقه عشقه عشقی


دست لا موهاش بزاری

خنده لباش بکاری

بعدشم بری تو کافه

شکلات لباش بمالی


مگه که به این بهونه

لباشو به لبهات بده

تا که به جای دستمال

پاکشون کنی، با بوسه


#بهنام


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Andrew توليد متريال پوشش هاي ضد حريق و عايق سرد PIR تحلیل فوتبال نهاوندیهای مقیم تهران کتابخانه عمومی شهدای مرزیجران shaxes.ir خریدوفروش سورس Waspo