#آذر #97
#پاییز و ماه طلایی اش آذر
ماه عشق و عاشقی اش با دلبر
ماهی که رنگ برگهای زردش
میرود که سپید شود، در آخر
تا که کند شب سیاه #یلدا، خاکستر
تا با نور کند، آن، در به در، آشفته تر
وای که گر برف هم آید و ریزد بر سر
چه میشود طلوعش، چه غروبی میسر
ماهی که بوسه بازیهایش دلچسب تر
پر از عطر باران و شبنم ، هوای معطر
که قدر ندانی لحظه لحظه هایش، اگر
به باد میدهی عاشقانه هایش مکرر
پس بیا و جای صد دشنه از خاکستر
با آتش عشق، تو باش به تنم چون زیور
بیامیز و از ته دل، عشق مرا کن باور
نترس و بچش داغ لبانم زودتر و بیشتر
چرا که رنگ ناز طلائیه زلف آذر
میبرد دل ، ز دل هر دلبر
گرچه اما بیچاره دلم، دل بی خبر
که چو برگ پاییز، شد بسی بی ثمر
شد رفیق پائیز پرفریب و خطر
رفت با فریب، زیر صد ساتور، تا تبر
خش خش شد صدایش زیر پاها تا به سر
سهمش زین زندگی هم همین شد، در به در
تا بدانجا که خرد شد، شکست، آن همه سر به سر
له شد زیر دست و زیر پاها بی صدا بی اثر
چون دسته گل به آب دادند و دیر فهمیدند ندارد ثمر
زین سبب بازی ختم شد به پایان و اتمام و آخر
درباره این سایت